۳.۳۰.۱۳۸۹

پوووف

خسته شدم از این خستگی ممتد و ادامه دار که در تمام شئونات زندگیم در حال رسوخ است. در چنین شرایطی توجهات اطرافیان بدتر از بی توجهی هایشان است.
از این توجهات دلسوزانه و پدرانه هم خسته ام. از اینکه برای ناراحت نشدن دیگران باید حفظ ظاهر کنم هم ناراحتم.


اصلا من از همه چیز خسته و ناراحتم و به هیچ کس هم مربوط نیست.

حتی خودم