۱۲.۰۸.۱۳۸۸

حکایت

ا. یکی از فرودگاه های کشور - مسیر رفت

در گیت بازرسی یک آقایی با قد نسبتا بلند و کت شلوار خاکستری وموها و محاسن جو گندمی، آرام به خانمی که مسئول بازرسی می گوید: " ببخشید، من کلتم رو تو کیف خانمم گذاشته بودم، یادم رفت ازش بگیرم،می خواستم ببینم چی شد؟ رد شد؟ البته باروتش پیش خودمه"
خانم بازرسی: " عجب... بله خب... رد شدن، ما چیزی نگرفتیم. کلت بود؟"
آقا : "بله."
خانم بازرسی: " شما خودتون نظامی هستید؟ "
آقا: "بله."
خانم: " خب به هر حال رد شدن."
ما : بسیار متعجب که چگونه یک اسلحه به این راحتی از گیت محافظتی رد شده است.

2. یکی از فرودگاه های کشور- برگشت

در گیت بازرسی یک خانم ایستاده و بعد از هزار مرحله انواع و اقسام بازرسی، در کیف خانم میانسال دیگری یک دست کارت پاستور پیدا می کند. و به عنوان شی غیر مجاز ضبط می کند و به خانم صاحب کارت اصرار می کند که باید اسمت را بدهی.
خانم اسمش را نمی دهد. خانم بازرس کل وسایل خانم را بیرون می ریزد تا یک کارت شناسایی پیدا کند و اسم خانم را در بدها بنویسد. دعوا می شود. حاضران به رفتار بازرس اعتراض می کنند و خانم بازرس به مامور پرواز می گوید مانع سوار شدن خانم شوند. بچه کوچک خانم هاج و واج و ترسان موضوع را نگاه می کند.

ما: بسیار متعجب که خطر یک دست کارت بیشتر است یا یک کلت؟

۱۱.۲۵.۱۳۸۸

مبارک باد!

ما نیز در جشن شرکت کردیم. الحق و والانصاف جشن با شکوهی بود.

از خانه که خارج شدیم (که کیلومترها با محل تعیین شده برای برگزاری جشن فاصله داشت ) درست سر کوچه تعداد زیادی گارد ضد شورش دیدیم که به صورت دسته های سی تا پنجاه نفره در فواصل 200 تا 300 متری ایستاده بودند، مجهز به باتوم و ماسک و جلیقه و سپر و کلاه و بین این جماعت در فواصل دو تا سه متر،را هم  دو گارد ضد شورش با همان تجهیزات مسبوق پر می کرد.
برادران برای اینکه مطمئن باشند تجهیزات خطرناک یا نوشیدنی های غیر مجاز به محل جشن نمی بریم، کیف ها را می گشتند و اگر کسی وسیله ای که یک رگ سبز رنگ داشت(همان طور که همه می دانیم سبز یک موجود منفجره و محترقه بسیار سمی و خطرناکی است) و یا اگر کسی از این شکوه گارد ضد شورش عکسی می گرفت،دستگیر می شد و به شکرانه جشن به محل نامعلومی منتقل.
با وجدی که از دیدن این شکوه و عظمت حاصل شد به سمت محل برگزاری جشن به راه افتادیم ،با وسیله نقلیه عمومی. در بین را تا جایی که سوار وسیله نقلیه بودیم همین وضعیت بود. هر ده قدم به ده قدم سه یا چهار نیروی گارد ویژه که موجب شادی و مسرت شرکت کنندگان در جشن می شد.از نیمه راه برگشتیم،پیاده و گفتیم از کوچه و پس کوچه برویم، که خوشبختانه با برادران سوار بر موتور کاملا کوچه ها را زیر نظر داشتند که جشن به خوبی برگزار شود.

خلاصه که جشن بود واقعا و با حضور پر رنگ برادران گارد کاملا مردمی بودن آن بر هر کسی واضح و مبرهن بود.

جای شما خالی...

۱۱.۱۷.۱۳۸۸

تکرار

و برای هزارمین بار با خودم مرور می کنم:

" الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم."