۲.۰۹.۱۳۸۹

روز نامه

این روزها عجیب بی حوصله شده ام و کم تحمل. تحمل منتظر بودن را ندارم.نه برای صف آرایشگاه، نه برای وسیله نقلیه، نه برای پایان مسابقه فوتبال. نه تعیین شدن مدیرلعنتی این پروژه.
شده ام یک ترکیبی از بی خوابی وبی اشتهایی وسرفه و چند کوفت دیگر.
حوصله تمرین پیانو و جلوبردن پروژه MSP را هم ندارم.
در حال حاضرهم برای من تعیین مقدار آنتروپی به روش های گوناگون در یکسری زمانی دینامیک مهم نیست.
اصلا گور پدر این پروژه مزخرف که درست نمی دانم کجای ذهنم به چه چیزی گیر کرده است که نمی توانم بیخیالش بشوم ومدام نگران از دست رفتنش هستم.
خبرهای خوب هم که زیاد است.فقط نمی دانم چرا هرچه فکر می کنم چیزی به ذهن من نمی رسد.

۲.۰۱.۱۳۸۹

بهاره

بهاره بسیار بسیار عزیزم ، کمتر از دو روز دیگر عازم ینگه دنیاست، برای تجربه یک زندگی جدید، دور از همسر و اعضای خانواده وبستگان.
بهاره پزشک بسیار قابلی است. دقیق و با اعتماد به نفس، در این مدت طولانی ندیده ام که از انبوه کارها و استرس های فراوان کار وعمل هایش ذره ایی شکایت داشته باشد.
در نقش خواهرانه هم بهاره ، همیشه یک موجود بسیار دوست داشتنی قابل اتکا بوده.همیشه در دسترس.
حس امروز من، در مقابل رفتن ناگهانی بهاره، مثل ده سال پیش شده. یکباره، یک آدم بسیار نزدیک از دسترس توخارج می شود. یکباره، یک موج خاطره بر سر تو آوار می شود. همه لحظات مشترک فراوان وشیرینتان دریک قاب عکس گرفتار می شود. دور از امکان تکرار.

منتظرم این روزهای پر از استرس ناخوشایند زودتر بگذرند.

۱.۲۹.۱۳۸۹

بهار خواهد شد

آهای زمستون با توام. چرا سر نمیایی؟ چرا بساطتو جمع نمی کنی؟ اصلا تو که از اول این طور نبودی.خدا بیامرز ننه سرما-که از دستت دق کرد- کی دلش می خواست همیشه حکومت کنی؟ چرا دشمن شدی با طبیعت؟
آهای زمستون، عمونوروز رو کشتی؟ فکر کردی با کشتن عمونوروز دیگه بهار نمیاد؟ اصلا فکر کردی عمو نوروز می میره؟ فکر کردی عمو نوروز فقط یک نفره؟ نفهمیدی چی کار کردی ! الان همه عمو نوروز شدن.
آهای زمستون،چند سالت شد؟ ها؟چند سال؟ بذار من بگم. من فکر می کنم ده سال. ده سالت هست و ده ساله که نمی بینی. نمی بینی که دونه ها رفتن تو خاک. ریشه زدن. بزرگ شدن.جوونه شدن. نمی بینی. نمی بینی درخت دارن می شن. زیاد دارن می شن. جنگل دارن می شن.اصلا تو جز خودتو نمی بینی.
تعجب نکن از اینکه نور ندادی به درختا و رشد کردن. همون عمونوروز بهشون نور داد. همون ده سال پیش.
اصلا فرض کن که همه جا روگرفتی.زمین رو که گرفتی، زمان رو هم که گرفتی ولی هر کاری که کردی نتونستی ما رو از خودمون بگیری. هر کار که کردی باز هم ما شاد بودیم. می خندیدیم. زندگی می کردیم. ما آدم تو نشدیم.
هر کار که کردی نتوستی رویای شبهای ما رو ازمون بگیری. ما هر شب به امید بهار می خوابیم. هر صبح به امید بهار زندگی می کنیم. هر لحظه با فکر بهار نفس می کشیم. بهار تصویر مجسم ذهنمون شده. گفتم که، ما همگی عمو نوروز شدیم.

۱.۲۳.۱۳۸۹

اخلاق ایرانی!

(شاید عنوان پست کمی اغراق آمیز باشد.)


دیروز جلسه ایی بودیم و طرف مقابل از تیمی یاد کرد که با چهار نفر یک پلنت کامل پتروشیمی را اجرا کرده اند. من از دیروز متفکر این موضوع بودم که چطور یک  پتروشیمی با چهار نفر ساخته و اداره می شود. با همکار که در این باره صحبت می کردیم گفت به این دلیل موفق هستند، چهار نفر هستند. گفت که ما ایرانی ها با هم نمی توانیم کار گروهی کنیم ومثل معروف :" تک تکمون خوبیم، مرده شور ترکیبمون روببره"


نصف روز گذشت وهمکار دیگری،خسته از روزگار، برای ارسال یک ایمیل زمین را با زمان جا به جا کرد. و من فهمیدم که چرا ما چهل نفر یک هجدهم فعالیت های یک پتروشیمی را نمی توانیم بعد از دو سال تاخیر انجام دهیم.

۱.۱۳.۱۳۸۹

دروغ آوریل

همه چی آرومه ، من چه قدر خوشبختم ...