۳.۱۳.۱۳۸۹

ما و ما و این روزها

این روزها از فضای نوشتن دور شده ام. اما چیزهای ثبت کردنی اش زیاد است.
مثلا همین چای داغی که با لذت تمام داغ بودن وچای بودنش! در وجودم سرازیر می شود.
مثلا اینکه دست نیکان عزیزم پاره شده و با تمام کودکیش بسیار شجاعانه با دردش برخورد می کند.
یا سفر عسلویه که پر بود از هیجان دیدن پلنت های عظیم صنعتی
و زنده شدن خاطرات ناخوشایند دو شریک قدیمی که بر حسب تصادف ما هم این بار وسط قرار گرفتیم.
خاطره مناظرات ومنازعات سال گذشته همین روزها که در این یک سال به چیزی بیشتر از یک خاطره تبدیل شده است.
و انبوه خواب هایی که به خودم بدهکارم.
و البته انبوه شکلات هایی که ازخودم طلبکارم...