۵.۰۴.۱۳۸۹

هذیانیه

از این داغی سرم بیزارم. بیزاری آمیخته به ترس. مثل اینکه توی سرم آش می پزند. نوک موها داغ داغ شده. پوست سرم همین طور. نمی دانم وضعیت اجزای داخلی سرم دراین شرایط چگونه است. شاید رگ ها و نورون ها در حال جوشیدن باشند و بعد در حین این پروسه جوشیدن به هم بچسبند. احتمالا به این ترتیب است که پیام ها اشتباه منتقل می شوند و من مدام در درک صحیح مسائل مشکل دارم.
گز گز هم حس دیگری است که همراه با این جوشش پیش می آید. این گز گز من را به یاد راه رفتن سوسک روی سرم می اندازد. مدام چیزی جایی رد باقی می گذارد بدون اینکه واقعا وجود داشته باشد.

و همه این ها بعد از یک آوار فکری ایجاد می شود. ریزش چند فکر همزمان...