۱۰.۱۲.۱۳۸۹

زندان

به خودم گفتم که فکر کن زندانی هستی تو هم. مثل این همه آدمی که این روزها زندانند. فکر کن که چهار ماه حبس تعزیری گرفتی و الان هم حکمت در حال اجراست و مجبوری به تحمل.

وقتی پایه ات را این بگذاری، حالا تک تک لحظاتی که می خندی ولذت می بری را مزه می کنی. آزادی را می فهمی، گیرم که آزادیت، آزادی یک ذهن مشوش از زندان فکرهایش باشد، یا آزادی یک احساس نهفته پشته نگاهت.
 زندانی، زندانی است. چه فرق دارد که به اسارت چه در آمده باشی. اسیر که باشی، آزادی را بیشتر می فهمی.