۱۲.۲۰.۱۳۸۸

بیستم اسفند ماه

السلام علیه یوم ولد
ویوم یموت
ویوم یبعث حیّا

 تا به حال  دقت نکرده بودم که چرا تولد و مرگ و دوباره به زندگی مبعوث شدن، در اینجا هم ارز و یکجا بیان شده است.

ولی بارها به این فکر کرده بودم که چرا درست یک هفته بعد از تولدت، که می دانی هنوز هم هر سال جشن می گیرمش، برای برگزاری مراسم سالگرد مرگت می آیم، که می دانی هر سال برگزارش می کنم. بارها فکر کرده بودم،و بعد بار اندوه بود که سرازیر می شد به ذهن و روح و چشمانم.
بارها به این یک هفته فکر کرده بودم وبه اسم برازنده تو، و فکر کرده بودم که صاحب چنین تولدی وچنین نامی، چنین مرگی  هم باید داشته باشد.
شب مرگت یادت هست؟ عید قربان بود و درست در همان لحظه حیاتی، تنها صدایی که به جز فریادهای مادر به خاطرم ماند این بود، لبیک اللهم لک لبیک
نمی دانم که چرا فکر می کنم که خطاب این آیه تویی؟ ومگرآیه همان نشانه نیست؟ نشانه ایی از این حقیقت که تولد و مرگ و زندگی ومبعوث شدن دوباره همه یکی هستند ، با هفت روز اختلاف.
یادت هست یک پیش از مرگت؟ که می گفتی که نمی خواهی زندگی کنی به این نحو؟ که می خواهی بمیری وهزار سال بعد برگردی که دوباره زندگی کنی؟ دوباره مبعوث شوی به زندگی؟

بین تولد ومرگت یک هفته فاصله هست، هفت برای من همیشه یک مفهوم بوده،یک نشانه. هفت روز دیگر صبر می کنم تا دوباره به زندگی مبعوث شوی. هفت روز بعد ازسالروز مرگت، بهار است. بهار...


سلام بر او، روزی که متولد شد و روزی که می میرد وروزیکه برانگیخته خواهد شد.