۸.۰۴.۱۳۸۹

امروز

از اول امروز چو آشفته و مستیم / آشفته بگوییم که آشفته شدستیم

رندان خرابات بخوردند و برفتند / ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم

بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج /  ما بوالعجبانیم، نه بالا و نه پستیم

۷.۲۳.۱۳۸۹

تصمیم

تا اطلاع ثانوی تصمیم می گیریم که حرفی نزنیم و حرفی هم نشنویم...

۷.۰۹.۱۳۸۹

بدهی به هفته گذشته

خواهرم و همسرش شنبه شب تهران را به مقصد سیدنی ترک کردند. در لحظات آخر یک موبایل با کلاس نوکیا به من رسید.
تقریبا روز اول در سیدنی یک خانه حیاط دار اجاره کردند و خوشحال و راضی هستند، دستکم فعلا.

نیکان عزیزم این هفته به مدرسه رفت، کلاس اول. یکبار اظهار نظر کرده بود که من خواندن خوب می دانم (که واقعا همین طور است) نوشتنم بد نیست ، ریاضی و زبان هم کمی بلدم. همین ها کافی است و خلاصه که تمایلی به شروع تحصیل نداشت، حالا ادامه اش پیشکش. فکر می کردیم که مدرسه رفتن برایش چالش بزرگی باشد، که گویا این طور نبوده و با چند قطره اشک صبح روز اول، غائله خوابیده است.

اما اوضاع شرکت که قمر در عقرب است و از بزرگترین آدم شرکت برای چندمین بار رفتارهای کودکانه می بینیم...
خودم هم درگیر چند کار همزمان و پر دردسر که کلافه ام کرده است...