۵.۰۶.۱۳۸۹

روز خوب

گاهی چیزهای کوچک قدرت سرمست کردن آدم را دارند. مثل امروز که چند چیز کوچک و کاملا اتفاقی، دنیا را برایمان شیرین کرد و چیزی شد مثل فرکانس تشدید . بعد از شادی خودم به خاطر این خرده وقایع هم شاد می شوم .احساس می کنم خودم هستم. همان خودی که قدرت لذت بردن از ریز ریز وقایع شاد کننده را دارد. و این موجب لذتی مضاعف است.



پی نوشت های بی ربط :

- از تحریم های جدید اتحادیه اروپا می ترسم. شرایط بسیار دشواری را رقم می زند که دودش مستقیم در چشم و ریه مردم است.
- حکایت شب و شمع است. برای شمای آن سوی دنیا نشین که به هیچ وجه حاضر به کم کردن بخشی از حاشیه امن زندگیت نیستی، روا نیست بعضی حرف ها.

۵.۰۴.۱۳۸۹

هذیانیه

از این داغی سرم بیزارم. بیزاری آمیخته به ترس. مثل اینکه توی سرم آش می پزند. نوک موها داغ داغ شده. پوست سرم همین طور. نمی دانم وضعیت اجزای داخلی سرم دراین شرایط چگونه است. شاید رگ ها و نورون ها در حال جوشیدن باشند و بعد در حین این پروسه جوشیدن به هم بچسبند. احتمالا به این ترتیب است که پیام ها اشتباه منتقل می شوند و من مدام در درک صحیح مسائل مشکل دارم.
گز گز هم حس دیگری است که همراه با این جوشش پیش می آید. این گز گز من را به یاد راه رفتن سوسک روی سرم می اندازد. مدام چیزی جایی رد باقی می گذارد بدون اینکه واقعا وجود داشته باشد.

و همه این ها بعد از یک آوار فکری ایجاد می شود. ریزش چند فکر همزمان...

۴.۲۵.۱۳۸۹

اضمحلال

بیشتر روزها، وقت برگشتن از شرکت سوار اتوبوس های خط ویژه می شوم و همیشه بالای بالا، کنار پنجره مینشینم و یکی در میان حساب کتاب می کنم که کنار کدام پنجره منظره های بهتری می بینم.بعد شروع می شود، فکرهایی که غالبا درباره وقایع روز محیط کار است، دردسرها و چالش های پیش رو، و یا برنامه ریزی برای کارهای باقی مانده ایی که خیلی سریع باید تحویل شوند و یا برخوردهای رخ داده و ...
وسط این فکرها ، مثل کسی که دچار شوک شده باشد یک لحظه تکان می خورم از این فکرهای کارآلود و نهیب زنان به خودم می گویم بیا بیرون، الان وقت فکرهای آزاد است، وقت فکر کردن به جزییات زندگی شخصی، گرد و خاک گرفتن از احساس های گوشه وکنار مانده، خرده ایی تفریح و کمی آسایش و بعد، اولین راهی که برای این تغییر فاز به ذهنم می آید، فکر کردن به سریال های شب صدا وسیماست.اینکه امشب چه سریالی پخش می شود که می شود بابتش چند دقیقه ایی را کنار جعبه جادو سپری کرد. سریال های صد من یک غازی که حتی یک قسمتشان را هم کامل ندیده ام، اولین نقطه ورود من است به فضای شخصی ام.
و این احتمالا یعنی خیلی اضمحلال. و شاید حتی یعنی سطحی زدگی . شاید هم از تنبلی است. شاید هم همین موضوع نشانی است از بخش غیر جدی زندگی.
شاید هم همه اینها!
نمیدانم!!

۴.۱۸.۱۳۸۹

و ما همچنان مرور می کنیم ...

نوشتم و پاک کردم.

العاقل اشارة

۴.۱۲.۱۳۸۹

استرس فردا

همین! توضیح بیشتری ندارد. می نویسم که بعدا یادم باشد که یک همچو شبی از استرس رخدادهای فردایش مدام دلم را پیچ دادم و گفتم که فردا را به فردا موکول کن ولی نشد.
حالا فکر می کنم شاید این استرس چندان خالی از فایده هم نباشد و انگیزه ایی باشد برای بررسی راه های بهتر، برای پیشرفت.شاید این استرس هزینه رشد است و اساسا شاید برخورد بعدی است که این استرس را ، این هزینه را مفید یا مضر می کند.




پ ن بی ربط : برزیل با کلی خوشحالی حذف شد. والبته بعضی حضرات اگر فقط در همان حوزه نیم بند سیاست خودشان حرف بزنند،احتمالا پشت سرشان حرف می زنند که فلانی لال است.