۱۰.۱۰.۱۳۸۸

فریاد

چند وقت پیش تلویزیون نشون داد که تو اسرائیل یه یهودی یه فلسطینی رو با ماشین زیر کرد. حالا همین افتخار نصیب نیروی انتظامی جمهوری اسلامی شده-حکومتی که فریاد عدالت خواهیش گوش فلک رو کر کرده- تا در روز عاشورا در میدان ولی عصر، همین کار رو با یک نفر هموطن و همکیش خودش انجام بده. ولله اگر خون گریه کنیم کم است...

۹.۲۲.۱۳۸۸

صبح

آهای آهای یکی بیاد یه شعر تازه تر بگه برای گیس گلابتون از مرگ جادوگر بگه...

۹.۱۴.۱۳۸۸

ترس

امروز عصر با بزرگواری گفتگویی داشتیم، در مورد مطلبی که محل اختلاف است بین دو گروهی که در محل مشترکی و بر موضوع مشترکی کار می کنند.اختلاف بالا گرفته ومسائل حل نشده رویهم انباشته شده و سر آخر در این مرحله بیرون زده است. در این بحث من از یک گروه بودم و آن بزرگوار از گروه هرچند که هیچ کدام ما دونفر در موضوع محل اختلاف نه سهمی داشتیم و نه درصورت حلش منفعت مستقیمی، و هر چند که هر دوی ما به حرف و نظر هم که از دو منظر متفاوت بود احترام می گذاشتیم، و هرچند تر که صحبت های آن بزرگوار از تب و تاب و نگرانی اولیه من کاست، اما نهایتا دچار حسی شدم، به هر حال من و آن دوست بزرگوار از دو گروه مختلفیم و نه مخالف ! هستیم ،که در این برهه منافعمان شاید مقابل هم است، اگر اختلاف بالا بگیرد چه می شود؟ بازهم می توانیم به همین خوبی با هم صحبت کنیم؟ موضوع طرفداری است. طرفداری من از یک گروه که منفعت های خاصی دارد و دوست فوق از یک گروه دیگر. مسئله طرفداری مسئله خاصی است و حال و هوای خاصی دارد، خواهی و نخواهی کمی آمیخته با تعصب است.نمی دانم، بعد از مکالمه به یاد این ماجراها افتادم که دو انسان از دو کشور در حال مخاصمه، می توانند رابطه شان را حفظ کنند؟ آیا رابطه سطحی و محدود خواهد شد تنها به چیزهایی ساده و عادی؟ آیا اصولا دو انسانی که حوزه های طرفداری متفاوت و گاهی متقابل دارند می توانند بدون تعیین مرز و قلمرو و محدوده، بدون خط و نشان کشیدن، باهم روابطی را تعریف کنند؟ پ ن : یکی دیگر از دوستان درگیر در این غائله بر خلاف میل باطنی اش از سوی گروه دوم مامور به انجام عملی شده است مخالف گروه اول. می بینم که این دوست زیر فشار خرد کننده ایست. وضعیت بسیار ناراحت کننده ای دارد. انگار که دارد چند پاره می شود. درست مثل فیلم ها...

۹.۱۱.۱۳۸۸

ما و فکرهای ما

به نظرم آدم ها در یک موقعیت های خاصی خودشان را بیان می کنند. در یک شرایط خاصی است که معلوم می شود چه هستند و چه کاره اند و شاید این نقاط بحرانی، برای خود آدم هم نقطه سنجش باشد. سنجش خودت که چه قدر معقولی و چه قدر منصف. درست نمی دانی که درست کدام است و غلط کدام. در غلیان احساساتی و در معرض هیجان. و میبینی خودت را که وسط گود ایستاده ای و موضع گرفته ای به نفع یا بر علیه یکی از قطب های موضوع و خواه ناخواه به خاطر این موضع گیری دچار قضاوت شده ای درباره دیگران. و درست اینجا سر بزنگاه است، همین جاست که آن تندیس شیشه ای ظریف ممکن است ترک بردارد یا خرد شود یا سالم بماند و حتی بیشتر از قبل بدرخشد و تور بتاباند. این روزها بدون خواسته من پر از این بزنگاه هاست. ای کاش تندیس هایم-مان- سالم بماند. پ ن: امروز فهمیدم که در بخشی از یک قضاوت احساسی نسبت به موضوعی اشتباه کرده ام.